The smart Trick of داستان های واقعی That Nobody is Discussing
The smart Trick of داستان های واقعی That Nobody is Discussing
Blog Article
کارمندان به یاد آوردند که مورگان گفته بود منتظر یک آقایی است که به او ملحق شود. پس از پنج روز مهمانی، این داستان روح میگوید، کسی نشان داده نشد و مورگان به سر خود شلیک کرد.
در بین دو ساختمان، یک شکل ظاهر شد؛ تجسم تیره و زنانهای در گوشهای ایستاده بود.
داستان این کتاب از وقایع واقعی گرد اوری شده و بعد از خواندن داستانهای جالب شما و علاقه ای که از خوانندگان مشاهده کردم تصمیم بر این گرفتم تا یکی از داستانها را به اشتراک بگذارم تا شما خوانندگان عزیز هم از خواندن این داستان لذت ببرید.
داستان
عواقب این ازدواج برای هدا بیاهمیت بود و تنها نگرانیاش بابت دخترش بود كه میگفت شاید خانوادهاش دختر کوچولوی او را نپذیرند. هدا میخواست بعد از ازدواج اشکان را به مهاجرت ترغیب کند ولی اشکان فقط خود هدا را میخواست و پذیرای هیچگونه توجهی از طرف هدا حتی نسبت به دخترش هم نبود.
سال ۱۸۹۲ بود و کیت مورگان یک زن ۲۴ ساله بالغ و توانا بود. به گفته هتل بدنام کالیفرنیا، دل کورونادو، او در روز شکرگزاری به این استراحتگاه رفت. برخی میگویند که او هرگز از آنجا خارج نشد.
این مسافرخانه (یک اقامتگاه کشیش سابق که در سال ۱۱۴۵ ساخته شده) نه تنها قدیمیترین ساختمان شهر است، بلکه دقیقاً در محل تلاقی دو خط «لی» قرار دارد. اعتقاد بر این است که خطوط لی، خطوطی ماوراءطبیعی هستند که بناهای تاریخی جهان را در یک تراز قابل توجه به هم متصل میکنند.
زمستان سال ۱۸۹۷ بود و مری جین هیستر مؤمن، از شهرستان گرین بریر ویرجینیای غربی، به تازگی دخترش را از دست داده بود. به گفته پزشک محلی، دختر تازه ازدواج کرده او، زونا، بر اثر نارسایی قلبی فوت کرده بود، اما خانم هیستر احساس میکرد چیزی بیشتر در مرگ ناگهانی فرزندش، اشتباه است.
کتاب به تاریکی خواهم رفت کار تحقیقاتی یک ژورنالیست زن به نام میشل مک نامارا بر پروندهی قاتل گلدن استیت است.
در مطلبی که خواندید، ۱۱ داستان واقعی درباره ارواح، ارائه شد. همانطور که دیدید بعضی از آنها بسیار ترسناک و غیر قابل باور هستند.
همراهی نکردن او باعث شد من هم بیشتر اوقات در خانه تنها باشم و کاری برای انجام دادن نداشته باشم. دنیای ما به کلی با هم متفاوت بود، نگاهمان به زندگی فرق داشت، من دوست داشتم چیزهایی را تجربه کنم که او خیلی پیشتر از اینها تجربه کرده بود و حالا هیچ جذابیتی برایش نداشت. تا یادم نرفته بگویم ما از نظر ظاهر هم خیلی با هم فرق داریم و تا به حال چندین بار شده است که وقتی به خرید رفتهایم ما را به عنوان پدر و دختر دیدهاند.
ما برای هم احترام زیادی قائل بودیم اما به چشم پسرعمو دخترعمو به هم نگاه میکردیم و اصرار بزرگترها هم نتوانست شوقی در ما ایجاد کند و تا همین الان هم حس زن و شوهری نسبت به هم نداریم.» پرسیدم آیا قبل از ازدواج به پدرهایتان گفتید که اصلا حس خاصی به هم ندارید؟ رامین پاسخ داد:«به آنها گفتیم ولی تصمیمشان را گرفته بودند. ما متعلق به قومیتی هستیم که پدران بسیاری از تصمیمها را بدون در نظر گرفتن نظر بچهها میگیرند و بچهها قدرت ایستادن در برابر رای آنها را ندارند.
بیشتر مواقع وقتی پسری قصد ازدواج با خانمی بزرگتر از خودش را دارد حتما خانم سطح مالی خوبی دارد اما در مورد این فرد اوضاع کاملا عادی بود و خانم سطح اقتصادی خاصي نیز نداشت که عاملی برای ترغیب اشکان برای ازدواج با او باشد. هدا معلم آموزشگاه زبان است و اخیرا اشکان به او گفته بود که دلش نمیخواهد بعد از ازدواج او شاغل باشد.
این کتاب یک داستان جنایی را در دل خود گنجانده، اما نوعی شاعرانگی هم دارد که باعث میشود مخاطب شخصیت اصلی را بیشتر و بهتر درک کند و با او همدلی هم داشته باشد.
بلدم؛ ولی من یک نفر بانی دارم کـه روزی پنج ریال بـه من می دهد و می گوید همین روضه رابا این کیفیت بخوان.